رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

unforgettable moments

دعوا !

سلام عشق مامان ! دیروز خونه مانی نی بودیم داشتم شلوارت رو میپوشوندم که تو یه دفعه مشت زدی توی دهنم ! و لبم خون اومد ! منم خیلی عصبانی شدم و سرت داد زدم و یکی زدم توی پشتت ! البته آروم زدم ها ! تو هم قهر کردی و رفتی کنار صندلی نشستی . خلاصه یه 7 ، 8 دقیقه دیدم هیچ صدایی ازت در نمیاد و خیره به تلویزیون موندی . گلنوش گفت این چقدر جدی داره تلویزیون نگاه میکنه ( ما تو رو از پشت میدیدیم ) خلاصه اومدیم جلو دیدم تو خوابت برده ! الهی مامان برات بمیره .... ...
27 فروردين 1392

13 به در

سلام عشق مامان روز 13 فروردین رفتیم بیرون . تا بهت گفتیم تند تند اسباب بازی هات رو برداشتی . این ور میدویدی اون طرف   میدویدی الهی بمیرم برات که کل این زمستون لعنتی رو توی خونه زندونی بودی ! خلاصه توی راه هم خیلی ذوق داشتی میگفتی بریم جنگل تا شب اونجا بمونیم ! دیگه بهت قول میدم که تابستون امسال همش بریم بیرون....     ...
15 فروردين 1392

دوباره تب

سلام مامان از دوشنبه 05/01/92 دوباره تب کردی و سرفه میزنی . چهار شنبه که دیدم تب قطع نشده بردمت دکتر طبق معمول میگن ویروس ! باید یه همتی بکنم و تو رو ببرم تهران . این رشت خراب شده هیچ چیزش بدرد نمیخوره ... اعصابم خیلی داغون .   ...
10 فروردين 1392

نی نی وبلاگ دو ساله

امروز وبلاگ تو دو ساله شد ! دو سال پیش همچین روزی تصمیم گرفتم که این جوری برات بنویسم بنویسم که چقدر دوستت دارم و تمام لحظه هایی که ازت دورم به فکرتم ...   ...
3 فروردين 1392

مامان من ناراحتم !

سلام عشق مامان امروز اولین روز کار سال 92 . ماشین خاله فرنوش روز آخر سال ترکید و من اعصابم خورد شد . این سه روز هر شب خواب ماشین و تسمه تایم و سوپاپ می دیدم . بعدش روز 30 اسفند یعنی صبح به اصطلاح عید هم کمر  امیر گرفت و کلا این سه روز رو خونه نشین بودیم . فقط خوبیش این بود که من و تو با هم بودیم و تو هر روز صبح که بلند میشدی و من و امیر رو توی خونه میدیدی ، من خودم میفهمیدم که چقدر خوشحالی ! دیشب که بهت گفتم باید از فردا برم سر کار ، بهم گفتی : من خیلی ناراحتم ! گفتم چرا ؟ . " تو میری سر کار . دیگه نرو ! ... مامان من دلت برام تنگ میشه ! الهی برای اون دلت بمیرم . ...
3 فروردين 1392
1